حالا که رفته ای
سراغ کلمات نمی روم
خسته وبی حوصله اند .
ترانه نمی خوانند.
شعر نمی شوند.
حالا که رفته ای پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبه رو
هیچ نمی خواند.
فقط می گویی:
کو کو؟
حالا که رفته ای کنارش می نشینم
گریه نمی کند.
دستش را می گیرم
گریه نمی کند
به پایش می افتم
گریه نمی کند.
نکند اتفاقی افتاده است
که شعر گریه نمی کند.
حالا که رفته ای
تعجب می کنم
همه کلمات مداد بر می دارند
همه ی کلمات شاعر شده اند
.